عرب، نفت و جنگ قدرت

ثروت نفتی عرب در چه مسیری هزینه میشود؟ آیا این ثروت درجهت توسعه پایدار اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی هزینه میشود و نقش مثبت در زندگی و معیشت عرب بازی میکند، یا نه درجهت تخریب تمامی زیرساختها در دنیای عرب بهکار گرفته میشود و بیش از آنکه درمان دردهای بیدرمان جهان عرب شود بلای جان اعراب شده است؟ قضاوت دراینخصوص ساده نیست و میتوان دلایل موافق و مخالف ارائه کرد؛ اما اگر قدری عمیقتر به آنچه در شرایط کنونی و بهخصوص بعد از تحولات مرتبط با آنچه از آن بهنام بهار عرب یاد شده است توجه شود، لااقل میتوان گفت ثروت نفتی اعراب بیش از آنکه درمان دردهایشان باشد درکل، بلای جانشان شده است. نگاهی گذرا به دنیای عرب از مراکش در مدخل جبلالطارق تا سومالی و سودان در شاخ آفریقا و از آنجا تا تنگه هرمز در خلیج فارس و امتداد آن تا دریای مدیترانه و مرز ترکیه، بهخوبی نشان میدهد که اعراب در یکی از بحرانیترین شرایط از حیات تاریخی خود قرار گرفتهاند؛ بحرانی که ناشی از توزیع نابرابر ثروت نفت و بروز شکافهای متکاثر در تمامی ابعاد زیستی اعراب است. بنابراین ثروت نفتی اعراب از دو جهت مهم نقش تخریبی یافته است:
1. تشدید شکافها بین کشورهای صاحب نفت و محروم از ثروت نفت؛
2. تشدید شکافها در درون جوامع عرب و حرکت در مسیر سنتی قبیلهگرایی.
نیازی به کنکاش عمیق نیست تا بتوان درک کرد که ثروت نفتی عرب تا چه اندازه به تخریب جوامع عرب کمک کرده است. کافی است توجه شود که جنگ قدرت در سطح محلی کشورها و در سطح منطقهای دنیای عرب بهدلیل ثروت نفتی عظیم برخی از کشورها و محرومیتهای عمیق برخی دیگر، چگونه دو دنیای ذهنی متفاوت بهوجود آورده است. به جنگ قدرت قبیلهایشده در لیبی و سودان جنوبی ازیکسو و جنگ قدرت در سومالی و سوریه ازسویدیگر، بهدرستی توجه کنید؛ ریشه هر دو جنگ مخرب در ثروت نفتی قابل ردیابی است. با این تفاوت که در لیبی و سودان قبایل رقیب، اول سودان یکپارچه را بهصورت دو کشور شمال و جنوب تقسیم کرده و سپس در سطح ریزتر قبایل جنوبی را با خودشان درگیر جنگ قدرت نموده تا تسلط انحصاری خود را بر منابع نفتی تثبیت نمایند. ارثی که در جنوب سودان از شمال باقی مانده بود، فقط عرب شمالی را جایگزین قبایل محلی کرد، ولی در ماهیت جنگ قدرت تغییری نداد. در لیبی، بعد از سقوط معمر قذافی وضعیت عیناً شبیه سایر مناطق عربی است. قبایل برای تصرف منابع نفتی وارد جنگ قدرت شدهاند و از شکلگیری یک دولت قدرتمند ملی جلوگیری میکنند. این سرنوشت کشورهایی است که مستقیماً به منابع نفتی دسترسی دارند و از این بدتر کشورهایی است که میزان ثروت نفتی در سطح جاهطلبی رهبرانشان نیست، ولی تحت تأثیر نفت، درگیر جنگ قدرت شدهاند. سوریه عینیترین نمونه اینگونه کشورهاست. ثروت نفتی کشورهای عرب حوزه خلیج فارس نه در حمایت از فقرزدایی و تحریک توسعه در سوریه، بلکه درجهت فرقهای کردن شکافها و افزایش قدرت تخریبشان به خدمت گرفته شده است؛ آنچنان که امروزه سوریه با تخریبی در تمامی ابعاد سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و تمامی زیرساختها روبهرو شده است. یمن و سومالی نمونه بعدی هستند که تخریب آنها با استفاده از ثروت نفتی خود اعراب ممکن شده است.
بنابراین، در ارزیابی مقدماتی میتوان گفت که ثروت نفتی عرب بلای جان و مصیبت عرب شده است و در بخشی از عرب جاهطلبیهای عرب جاهلیت را زنده کرده و دخالت رهبرانشان در کشورهای محروم از ثروت نفتی را تسهیل کرده است و آنها را درگیر جنگ نیابتی کرده است و در بخش دیگر که محروم از ثروت نفتی هستند، جنگهای فرقهای ـ قبیلهای برای دستیابی انحصاری به قدرت را دامن زده است. در هر دو بخش عرب مردم بیگناه قربانی میشوند و حاصل نهایی آن تشدید شکافها، رشد قبیلهگرایی و فرقهگرایی و جلوگیری از شکلگیری ملت در شکل آرامبخش آن است که زمینهساز واقعی توسعه پایدار میتواند باشد. گذشته از این، ثروت نفتی اعراب فقط در تخریب خود کشورهای عربی نیست، بلکه مسئلهساز شده است. بخشی از این ثروت صرف رشد رادیکالیسم و افراطیگری میشود که فقط در دنیای عرب به تخریب اشتغال ندارد و از این ظرفیت برخوردار است که در سایر کشورها نیز بهکار گرفته شود. درواقع، میتوان گفت که بیخبری، ناآگاهی، قدرتطلبی و جاهطلبی رهبران در دنیای عرب بهتدریج دارد بهصورت معضلی درمیآید که مصیبت ثروت نفت نقش تخریبیاش را به سایر نقاط جهان تسری خواهد داد. آیا این وضعیت یک امر تصادفی است یا واقعاً نقشهای حسابشده و طرحی فکرشده وجود دارد تا نفت خاورمیانه نقشی تخریبی داشته باشد و نه نقشی سازنده. قضاوت دراینخصوص ساده نیست، مسائل آنقدر درهمتنیده و پیچیدهاند که درک تمامی ابعاد موضوع را واقعاً دشوار میسازند. منتها بدون آنکه دچار توهم توطئه شویم، میتوان نشانههایی یافت که ثروت نفتی در خاورمیانه چگونه غارت میشود: غارت بهوسیله قدرتهای بزرگ جهانی از چندین مسیر متفاوت، غارت بهوسیله حکومتهای نالایق جاهطلب که در توهم تاریخی قدرت با نامها و نشانههای متفاوت بهسر میبرند و درنهایت، اگر خوردهریزهایی از ثروت نفتی باقی بماند، از آن در جهت فریب افکار عمومی ملتها استفاده میشود.
اعراب امروز در چنین مسیری قرار گرفتهاند و ثروت نفتیشان تمامی انگیزههای مثبت برای ادامه حیات عزتمند را از ایشان گرفته است. کشورهای فقیر عرب وابسته به کشورهای صاحب ثروت نفتی بوده و مجبورند تن به پذیرش رژیمهای دیکتاتوری نالایقی بدهند که رهبرانشان از خود تصوری غیرواقعی دارند و ملتهایشان در بیخبری، در توهم قدرت رهبرانشان شریکند. این ملتها اغلب درگیر جنگهای مخرب قومی ـ قبیلهای و یا فرقهای بوده و بهعنوان گوشت دم توپ از آنها سوءاستفاده میشود. در چنین فضایی واقعی است که انقلابها در جهان عرب چه آنها را بیداری اسلامی بنامیم و چه بهار عربی تلقی کنیم، نتوانستهاند راهحلی در پیش راه بگذارند و جوامع عرب را از دور باطلی که در آن قرار گرفتهاند نجات دهند. مصر را بهعنوان مهمترین و محوریترین کشور عرب نگاه کنید. جنگ مخرب قدرت تا کجا پیش رفته است و چگونه کشور و جامعه گامبهگام بهطرف تشدید تضادهای قومی و مذهبی سوق داده میشود. به سوریه، لیبی، یمن، سومالی، بحرین و عراق نگاه کنید. همه این کشورها از بهار عربی چه نصیبی بردهاند. جنگ فرقهای یا قبیلهایشده تنها سهم قابل رؤیت ملتها در این کشورهاست. البته این را نباید بدینمعنا فرض کرد که ثروت نفتی در ذات خودش مضموم است، این ثروت میتوانست در راه نجات ملتها و کشورهای عرب از فقر، عقبماندگی فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بهکار گرفته شود. جنگ جاری که جایگزین بیداری اسلامی شده است، درواقع برای برونرفت از این دور باطل بوده که بهوسیله رهبران وابسته به منابع جهانی قدرت به انحراف کشیده شده است؛ وگرنه ثروت نفتی در ذات خودش بد نیست و میتوانست بهجای سلاحهای کشندهای که اعراب با آن یکدیگر را میکشند، به کارخانه، مزرعه، جاده، مدرسه و دانشگاه تبدیل شود و زیرساختها را بسازد و اعراب را با دنیای جدید هماهنگ سازد. اما افسوس که اینگونه نمیشود؛ همه گناهان را به گردن دیگران انداختن دردی را دوا نمیکند؛ و عرب حاکم و عرب محکوم هر دو به یکسان مسئولند.
نظر شما