مشابهتهای بحران اوکراین در سال 2014 با جنگ کریمه در قرن نوزدهم میلادی از دیدگاه روسها

نظر به تسلسل و ارتباط تاریخی رویدادها و پدیدههای سیاسی و اجتماعی با یکدیگر همچنین سوءتفاهمهای تاریخی میان روسها از سویی و انگلوساکسونها از سوی دیگر، بررسی مقایسهای مشابهتهای بحران اوکراین در سال 2014 با جنگ کریمه در قرن نوزدهم میلادی میتواند ما را در فهم بهتر برداشت روسها از وقایع جاری در اوکراین یاری رساند. از نظر روسها بحران اوکراین، بحران ساختگی غرب علیه منافع و امنیت روسیه است که در راستای دشمنیهای سنتی غرب علیه روسیه ایجاد شده و هدف از آن نیز صرفاً به چالش کشیدن اقتدار و امنیت روسیه بهعنوان قدرتی رو به رشد در عرصه جهانی است. لاوروف، وزیر خارجه روسیه، بهتازگی در اینباره گفته است: «آنچه در اوکراین رخ داده پدیده تازهای نبوده است، بلکه ادامه همان روندهای قدیمی دشمنی غرب علیه روسیه است که طی سالیان متمادی وجود داشته و گاهی به اوج رسیده است. در واقع، صدها سال است که غرب روسیه را خودی تلقی نمیکند، در حالی که روسیه سیصد سال است بخش جداییناپذیر فرهنگ و سیاست در اروپا بوده...». اهم مشابهتهای دو رویداد یادشده از دیدگاه روسها به شرح ذیل میباشند.
راهبرد سنتی غرب در تضعیف اقتدار روسیه
ـ نگرانی بریتانیا از افزایش اقتدار دریایی روسیه در قرن نوزدهم: همانگونه که دکتر عبدالله شهبازی در اثر خود با عنوان «جنگ کریمه و انحطاط روسیه» اشاره داشتهاند، علت اصلی جنگ کریمه در قرن نوزدهم میلادی هراس الیگارشی بریتانیا از اقتدار فزاینده روسیه بوده است. به عبارت بهتر، نقش بریتانیا در فراهم کردن جنگ کریمه در قرن نوزدهم، بر کسی پوشیده نیست و دلیل اصلی آن هم این بوده است که از دهه 1780 میلادی مقابله با خطر و اقتدار فزاینده روسیه، به عنصر اساسی در راهبرد سیاست خارجی بریتانیا تبدیل شد. انقلابهای 1848 اروپا سبب افزایش اعتبار روسیه شده بود؛ زیرا روسیه نیز درست مانند بریتانیا ازجمله کشورهای اروپاییای بود که از وقوع انقلاب در امان مانده بود. در آن زمان، اقتدار دریایی روسیه در آبهای بینالمللی، بیش از هرچیز دیگری سبب وحشت بریتانیا شده بود، چنان که در نیمه اول سده نوزدهم، کشتیهای ساخت روسیه در ردیف بهترین کشتیهای جهان شناخته میشدند. در سال 1853 نیروی دریایی روسیه بیش از سایر قدرتهای بزرگ اروپایی، نیروی انسانی داشت و از نظر شمار کشتیها نیز روسیه در ردیف دوم پس از بریتانیا قرار گرفته بود. شایان ذکر است پیروزیهای بزرگ نظامی ارتش تزار در مقابل ایران، عثمانی و لهستان سبب افزایش اقتدار بیسابقه روسها و منضم شدن اراضی وسیعی از قفقاز، آسیای صغیر، بالکان، شرق اروپا، و سایر نقاط به روسیه تزاری شده بود.
ـ نگرانی غرب از افزایش اقتدار روسیه در قرن بیستویکم: بدون شک ایفای نقش مؤثر روسیه در بحران سوریه مهمترین عرصه اقتدار جهانی روسیه پس از فروپاشی شوروی بوده است. دلیل اصلی کامیابیهای دیپلماتیک و سیاسی روسیه در بحران سوریه از جانب نخبگان روس، تضعیف نسبی موقعیت هژمون جهانی و شروع تدریجی زوال نظام تکقطبی تعبیر شده است. روسیه طی چند سال اخیر برای به چالش کشیدن نظام تکقطبی و تثبیت نظام چندقطبی در دنیا، اقدامات زیادی انجام داده است که ازجمله مشارکت فعالانه در پایهگذاری گروه بریکس و تعمیق هر چه بیشتر روابط دوجانبه با چین بوده است. از نظر روسها، طرح و ایده اوراسیاگرایی پوتین که مبتنی بر ایجاد همگرایی منطقهای از لیسبون تا ولادی ووستوک میباشد، سبب وحشت فزاینده غرب و هژمون جهانی شده است. لاوروف، وزیر خارجه روسیه، در اینباره میگوید: «این تصور وجود دارد که روسیه بهعنوان فعالترین کشور مروج نظرات مستقل در جهان معاصر و کشوری که اجرای سیاستهای مستقل را حق طبیعی خود میداند [به بهانه اوکراین]، زیر ضربه قرار گرفته است...».
افزایش اقتدار سیاسی روسیه با مشکلات فزاینده اقتصادی در اروپا و بروز برخی دلخوریهای اروپا از آمریکا همچنین با اتخاذ سیاست توسعه نظامی دریاپایه در روسیه همزمان شده است؛ لذا همانطور که بریتانیا در قرن نوزدهم از نزدیکی و اتحاد میان روسیه تزاری و عثمانی بیم داشت، اینک واشنگتن نگران هرگونه نزدیکی و تفاهم میان روسیه با اروپا شده است. از دیدگاه مسکو هدف اصلی از راهبرد بحران ساختگی اوکراین ایجاد تنش در روابط روسیه با اروپا بهمنظور عقیم گذاردن تحقق همگرایی اوراسیایی از لیسبون تا ولادی ووستوک است.
مشابهتهای پوتین با نیکولای اول، تزار روس
در نیمه قرن نوزدهم میلادی، نهتنها بریتانیا نگرانی شدیدی بابت اقتدار فزاینده نیکولای اول داشت، لندن نیز از تزار روس متنفر بود. دلیل آن هم واضح بود؛ چون نیکولای اول برخلاف برادر و سلف خود (الکساندر اول) که غربگرا بود، بیشتر بر سنن روسگرایانه و افزایش اقتدار ملی روسیه در مقابل غرب تأکید داشت. توضیح آنکه، طی سالهای قبل از به قدرت رسیدن نیکولای اول ( 1855/ م.) روشنفکران و پادشاهان روسیه نسبت به غرب و بریتانیا دیدگاه مثبتی پیدا کرده بودند، به گونهای که در زمان کاترین بزرگ، دو قدرت روسیه و بریتانیا برای مقابله تمدنی و سیاسی با عثمانی بهعنوان قدرتی غیرمسیحی در اروپا متحد شده بودند. بنابراین، کاترین بزرگ نهتنها از ترویج تفکرات فراماسونی و غربگرایی در روسیه استقبال میکرد، بلکه اساساً مسئولیت تربیت ولیعهد و جانشین خود الکساندر اول را برعهده معلمان و مدرسان فراماسونر گذارد، به گونهای که الکساندر اول، تزاری کاملاً غربگرا و انگلوفیل بود و در زمان فرمانروایی او، تکنوکراتهای غربگرا جایگاه مهمی در دربار تزار داشتند، اما برادر و جانشین الکساندر اول یعنی نیکولای اول برخلاف کاترین و برادرش پیرو مرام فکری و عملی پتر کبیر و پائول تزارهای روسگرای سلف وی بودند.
نقاط اشتراک ولادیمیر پوتین با تزار نیکولای اول بسیار فراوان است؛ ازجمله میتوان به موارد ذیل اشاره نمود:
ـ اعتقاد به فرهنگ و سنن روسی، ازجمله تأکید بر مبانی اعتقادی کلیسای ارتدوکس نظیر: احترام به خانواده، علاقهمندی به ترویج کلیسا، و فرهنگ مذهبی ارتدوکس.
ـ بیاعتمادی به غرب و مواجه شدن با مبانی اعتقادی و فرهنگی غرب. در حالی که نیکولای اول بهطور جدی فردی مذهبی بود، ولادیمیر پوتین نیز ضمن اعتقاد به لزوم ساختن کلیسا در سرتاسر روسیه در مقولاتی نظیر ازدواج همجنسگرایان، با غربیها دچار چالش جدی شده است.
ـ پوتین و نیکولای اول هر دو سمبل بارز اصلاحاتی در روسیه هستند که سبب افزایش اقتدار جهانی روسیه گردید. نیکولای اول روند نوسازی روسیه را که از زمان پتر کبیر شروع شده بود، با جدیت بیشتری ادامه داد. او با استفاده از تکنوکراتها و فرماندهان نظامی کاردان و شایسته نظیر پاسکوویچ توانست علاوه بر غلبه بر توطئهها و مشکلات داخلی، قلمرو روسیه را وسعت زیادی ببخشد. در مورد دیگر اصلاحات قابل توجه نیکولای میتوان به موارد ذیل اشاره نمود: سروسامان دادن به دستگاه امنیتی و اطلاعاتی روسیه؛ لغو رسمی نظام غیرانسانی سرواژ در زمینهای کشاورزی؛ توسعه ارتش و نیروی دریایی روسیه؛ و گرامیداشت نخبگان ملیگرای روس مانند پوشکین. ولادیمیر پوتین نیز سمبل بارز اصلاحات بنیادین در روسیه در شرایط هرجومرج پس از فروپاشی شوروی تلقی میشود. وی وضع اقتصادی روسیه را طی سالهای 2000ـ2014 سامان بخشید و جایگاه روسیه را بهعنوان یک قدرت جهانی پس از فروپاشی شوروی تثبیت نموده و در حد امکانات نظام و کشور روسیه، شرایط را برای اصلاحات سیاسی در روسیه و باز شدن درب روسیه به روی سرمایهگذاری خارجی فراهم نمود.
ـ ولادیمیر پوتین و تزار نیکولای اول هر دو به افزایش اقتدار جهانی روسیه علاقه داشتند. در این میان، اشتراک نظر قابل توجه هر دوی ایشان، اهتمام به توسعه نظامی دریاپایه بهمنظور افزایش اقتدار روسیه در آبهای بینالمللی بوده است. در بالا به شمههایی از اهتمام تزار نیکولای اول به افزایش قدرت نیروی دریایی روسیه اشاره نمودیم. ولادیمیر پوتین نیز سهم کلانی از بودجه روسیه را به سرمایهگذاری در امور نظامی، ازجمله توسعه نظامی دریایی اختصاص داده است.
ـ پوتین و نیکولای اول هر دو بابت توطئه و اقدامات تخریبی غربگرایان، بیم و نگرانی داشتند. نیکولای اول توانست با کمک مشاورانی کاردان، مانند پاسکوویچ، شورش دکابریستها یا «توطئهگران لیبرال» را درهم بشکند و البته ولادیمیر پوتین نیز همواره از انقلابهای رنگین (با هدایت آمریکا) و شورش نخبگان غربگرا در روسیه نگران بوده است.
پیامدها و تبعات جنگ کریمه
دیوید تامسون جنگ کریمه (1853ـ1856) را نقطه عطف مهمی در شکلگیری «اروپای نوین» در قرن نوزدهم میلادی میداند. از نظر ایشان شکلگیری جغرافیای سیاسی اروپا، برتری قطعی بریتانیا بر سایر قدرتهای اروپایی قرن نوزدهم، فراهم شدن زمینه برای گسترش امپریالیسم انگلوساکسونها بهعنوان قدرت برتر جهانی، تضعیف روسیه، و شروع روند اضمحلال و نابودی عثمانی، از مهمترین نتایج جنگ کریمه بوده است. از نظر عبداله شهبازی، جنگ کریمه همچنین اثرات بسیار مهمی برای ایران داشت. از نظر ایشان، موارد ذیل ازجمله اثرات جنگ کریمه بر ایران در قرن نوزدهم بوده است: استقرار مانکجی هاتریا (مأمور اطلاعاتی بریتانیا) در تهران و شروع فعالیت شبکه گسترده اطلاعاتی او در ایران، پیدایش اولین سازمان فراماسونری در ایران بهوسیله شبکه اطلاعاتی مانکجی هاتریا، و تسلط بریتانیا بر شرق و جنوب ایران و جدا شدن هرات از ایران. پیامد جنگ کریمه برای روسیه بهشدت فاجعهآمیز بود و عقبماندگی تاریخی این کشور را سبب شد. مهمترین پیامدهای جنگ کریمه برای روسیه عبارت بود از: فروپاشی اقتدار دریایی روسیه، تنزل جایگاه روسیه در اروپا بهعنوان یکی از چندین قدرت بزرگ اروپایی و همطراز با آنها، و انحطاط و فروپاشی تدریجی دستگاه دیوانی و سیاسی روسیه.
اهمیت شکست روانی و فرهنگی روسیه در جنگ کریمه تا بدان حد است که حتی میتوان زمینه اصلی انقلاب بلشویکی 1917 را نیز ازجمله پیامدهای جنگ کریمه برای روسیه دانست. توضیح آنکه، نخبگان روس در آن زمان، شکست روسیه در جنگ کریمه را به عقبماندگیهای صنعتی و فناوری روسیه نسبت دادند و همین مسئله سبب بهوجود آمدن موج نیرومندی از غربگرایی در روسیه بهمنظور تلاش برای پیشرفت و نوسازی روسیه و انجام اصلاحات در این کشور به سبک غربی شد. در فضای سرخوردگیهای ناشی از انجام اصلاحات به سبک غرب در روسیه، موجی از جنبش نارودینیکی (تودهای) در اوایل دهه 1880 روسیه را فراگرفت. بنابراین، در شرایط ناامیدی مردم و روشنفکران از انجام اصلاحات لیبرالی خودبهخود، ایده انقلاب و براندازی نظام با الهام از اندیشههای سوسیالیستی در اروپای غربی رواج یافت و همین موضوع مقدمات انقلاب مارکسیستی در رویه را مهیا نمود.
بدون شک بحران اوکراین 2014 واجد ویژگی طولانی بودن است و همانطور که جنگ کریمه در بلندمدت سبب بروز تأثیرات شگرف در اروپا و دنیا شد، انتظار میرود نتایج بحران اوکراین نیز تأثیرات بسیار مهمی بر سیاست بینالملل در عرصه جهانی بگذارد. در اینجا لازم است یادآوری شود همانطور که ایران از پیامدهای جنگ کریمه در قرن نوزدهم متأثر شد، طبیعی است که از نتایج رویاروییهای روسیه و غرب در اوکراین نیز تأثیر بپذیرد.
نظر شما