بازخوانی استراتژی آمریکا در آسیای مرکزی
بازخوانی استراتژی آمریکا در آسیای مرکزی
چهارشنبه 19 شهریور 1393

کشورهای آسیای مرکزی پس از استقلال با دو تحول ژئوپلیتیک در عرصه داخلی (چالشهای مربوط به مسائل سیاسی، قومی، هویتی، و مرزی که به یکی از عوامل اختلاف و مناقشه در منطقه تبدیل شده بود) و منطقهای (خلأ ناشی از فروپاشی شوروی و افزایش رقابت بین قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای) مواجه شدند. منابع انرژی و همجواری با چین بهعنوان قدرت جدید در حال ظهور، ایران اسلامی با جایگاه و برنامههای درحال رشد، و روسیه که با جاهطلبیهای منطقهای خود همچنان بزرگترین قدرت حاضر در منطقه بهشمار میآید، به حد کافی اهمیت ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیکی این منطقه را بهویژه برای آمریکا برجسته میکرد. اگرچه درخصوص ویژگیها و اهمیت منطقه بین دولتمردان آمریکا اتفاقنظر وجود ندارد، اما این موجب نمیشود که از اهمیت این منطقه کاسته شود.
آمریکا بازیگر اصلی فرامنطقهای در آسیای مرکزی است که در جستجوی اهداف ژئواکونومیکی و ژئواستراتژیکی قصد دارد فرایندهای منطقهای را تحت کنترل خود بگیرد. بدینسبب همواره کوشیده به صورتهای مختلف، ازجمله اعطای کمکهای مالی و نظامی، گسترش فعالیتها در قالب ناتو، احداث پایگاههای نظامی، و حمایت از جریان انقلاب رنگی، دامنه نفوذ خود را در این منطقه گسترش دهد.
اعمال سیاستهای واشنگتن در منطقه، ممانعت از ظهور دوباره روسیه بهعنوان قدرت منطقهای، جلوگیری از نفوذ ایران و افزون بر آن جلوگیری از نفوذ اسلام، بهرهبرداری از منابع سرشار انرژی ذخایر این منطقه، و فرصتهای سرمایهگذاری در عرصههای کشف و استخراج منابع، از اهداف و برنامههای این بازیگر فرامنطقهای است.
ابزارهای اجرایی در دست آمریکا از طریق کشورهای دوست و متحد یا بهوسیله نهادها و سازمانهای سیاسی، حقوقی و مالی بینالمللی، در نهایت به شکل مستقیم با تأسیس پایگاه نظامی و استقرار نیروهای خود در این مناطق و سرمایهگذاری در شرکتهای خصوصی و دولتی در زیرساختهای این کشورها بهخصوص در بخش انرژی تأمین میشود.
تغییر شرایط بینالمللی و پدیداری رویدادهایی چون انقلابهای رنگی در گرجستان و قرقیزستان که نقش آمریکا در آن بارز بود و وقوع حادثه یازده سپتامبر، به اهمیت منطقه افزوده و اهداف آمریکا را در گسترهای وسیعتر تعریف کرده است.
رویکرد آمریکا در آسیای مرکزی و قفقاز در نیمه اول از نخستین دهه قرن جدید، تحت تأثیر سلطه نومحافظهکاران بر سیاست خارجی آمریکا، شکلی تجدیدنظرطلبانه به خود گرفت. بدین معنا که در این سالها همزمان با طرح خاورمیانه بزرگ، رهبران آمریکا به ایجاد برخی تحولات اساسی در ساختار قدرت کشورهای منطقه تمایل نشان دادند. فرض نومحافظهکاران این بود که شکلگیری دولتهای به اصطلاح دموکراتیک بهجای دولتهای استبدادی، میتواند از گسترش رویکردهای بنیادگرایانه جلوگیری کند.
جنگ برضد تروریسم با اهداف پنهانی، ورود آمریکا را به حوزه نفوذ روسیه با حضور نیروهای ناتو و آمریکا توجیه میکرد. از این رهگذر، برپایی پایگاههای نظامی در کشورهای آسیای مرکزی، قدم نخست در راستای نیل به اهداف بهشمار میآمد. بهعبارتی، میتوان بیان داشت که تا قبل از واقعه یازده سپتامبر، منافع آمریکا در آسیای مرکزی حول سه محور: جلوگیری از احیای نفوذ تاریخی روسیه، جلوگیری از نفوذ جمهوری اسلامی ایران، و کنترل منابع انرژی منطقه بود.
در سالهای اخیر، سیاست خارجی آمریکا نسبت به آسیای مرکزی عمدتاً تابعی از سیاست این کشور در قبال افغانستان بوده است. ایجاد شرایط منطقهای مطلوب برای خروج نیروهای ناتو از افغانستان که قرار است در سال ٢٠١٤ به وقوع بپیوندد، اولویت سیاست خارجی آمریکا در سالهای اخیر میباشد.
گفتنی است که در اواخر نوامبر ٢٠٠٩ کمیته پارلمانی آسیای مرکزی و قفقاز در کنگره آمریکا با برگزاری نشستی تخصصی، به بررسی راهبرد ایالات متحده آمریکا در این منطقه پرداخت. در نشست مذکور، ضمن تأکید بر افتتاح شبکه توزیع شمالی برای حملونقل محمولههای نظامی و غیرنظامی به افغانستان از طریق آسیای مرکزی و با توجه به منافع آمریکا در حوزه انرژی منطقه، بر اهمیت نفوذ واشنگتن در آسیای مرکزی تأکید شد. یکی از مطالبات اعضای این کمیته از دولت آمریکا، بسط نفوذش در منطقه از طریق توسعه روابط دوجانبه بوده است. در این راستا، راهبردهایی نیز برای توسعه و تقویت روابط ارائه نمودند.
گفتنی است که هریک از دولتهای آمریکا بهمنظور حل مشکلات این کشور، طرحهای خود را به شکلی دنبال میکردند و دولت فعلی باراک اوباما نیز بهمنظور حفظ سمتوسوی عمومی و تداوم سیاستهای ایالات متحده، تلاشهای خود را بر اجرایی کردن سه برنامه کلیدی متمرکز کرده است: شبکه انتقال شمالی*، جاده ابریشم جدید، و طرحهای مبارزه با مواد مخدر در آسیای مرکزی. همه این موارد نشاندهنده تلاش واشنگتن برای پیدا کردن جای پا در آسیای مرکزی میباشد که خود این برنامهها در بسیاری از جهات در تضاد با منافع ملی مسکو، تهران، و پکن است.
نکته نگرانکننده در این رابطه این است که همراه با استفاده آمریکا و غرب از مسیر امن شمالی برای تأمین تدارکات در افغانستان، واشنگتن تلاش فزایندهای را برای پیشبرد حضور آینده خود در آسیای مرکزی انجام میدهد، بهطوریکه شبکههای حضور این کشور در منطقه بهطور قابل ملاحظهای درحال گسترش است.
از سوی دیگر، هدف اصلی ایده «جاده ابریشم جدید» تأمین حضور بلندمدت ایالات متحده در منطقه و جهتگیری مجدد اقتصاد کشورهای آسیای مرکزی بهسمت جنوب است که از نظر استراتژیستهای آمریکایی، رشد اقتصادی افغانستان از طریق گسترش روابط این کشور با همسایگان آسیای مرکزی و جنوبی آن، ثبات دولت طرفدار آمریکا در افغانستان را تأمین خواهد کرد که این امر حفظ پایگاههای نظامی غرب را در این کشور پس از سال 2014 تضمین میکند.
برای روسیه، ایران، و چین در استراتژی جاده ابریشم جدید، جنبههای منفی دیگری نیز پیشبینی شده است؛ ازجمله ایده ادغام اقتصادی آسیای مرکزی و جنوبی است که میزان تأثیرگذاری روسیه، ایران، و چین را در مؤلفههای اقتصادی این منطقه کاهش میدهد.
اجرای پروژههای زیربنایی بزرگ همراه با دیگر اقدامات آمریکا و غرب، موجب تنوع بخشیدن به صادرات مواد خام از آسیای مرکزی بهسوی این کشورها و دور زدن روسیه، ایران، و چین خواهد شد. در ضمن، آزادسازی کنترل مرز کشورهای آسیای مرکزی با افغانستان، تشدید جریان مواد مخدر، افراطگرایی، و افزایش جرم و جنایت را در حاشیه جنوبی کشورهای مستقل مشترکالمنافع، بهدنبال خواهد داشت.
در بازخوانی استراتژی اوباما در منطقه درمییابیم که اهداف استراتژیک آمریکا در آسیای مرکزی در حوزه سیاسی، بر جداسازی این منطقه از روسیه، چین، و ایران متمرکز شده است. در ضمن، واشنگتن درحال گسترش نفوذ خود در حوزه اقتصادی و جهتگیری مجدد از سمت منطقه جنوب آسیا بهسوی آسیای مرکزی و قفقاز بهمنظور دسترسی به منابع هیدروکربن حوزه خزر و همچنین شکلدهی زیرساختهای نظامی خود در نزدیکی مرزهای داخلی بازیگران بزرگ ژئوپلیتیک، ازجمله: روسیه، ایران، چین، و هند است.
*شبکه انتقال شمالی که از روسیه و کشورهای آسیای مرکزی عبور میکند، در بهار سال 2009 راهاندازی شد و کانالی تکمیلی برای تأمین تدارکات جناح نظامی غرب در افغانستان همراه با مسیر جادهای قبلی از طریق پاکستان و پروازهای مستقیم به این کشور محسوب میشود.
آمریکا بازیگر اصلی فرامنطقهای در آسیای مرکزی است که در جستجوی اهداف ژئواکونومیکی و ژئواستراتژیکی قصد دارد فرایندهای منطقهای را تحت کنترل خود بگیرد. بدینسبب همواره کوشیده به صورتهای مختلف، ازجمله اعطای کمکهای مالی و نظامی، گسترش فعالیتها در قالب ناتو، احداث پایگاههای نظامی، و حمایت از جریان انقلاب رنگی، دامنه نفوذ خود را در این منطقه گسترش دهد.
اعمال سیاستهای واشنگتن در منطقه، ممانعت از ظهور دوباره روسیه بهعنوان قدرت منطقهای، جلوگیری از نفوذ ایران و افزون بر آن جلوگیری از نفوذ اسلام، بهرهبرداری از منابع سرشار انرژی ذخایر این منطقه، و فرصتهای سرمایهگذاری در عرصههای کشف و استخراج منابع، از اهداف و برنامههای این بازیگر فرامنطقهای است.
ابزارهای اجرایی در دست آمریکا از طریق کشورهای دوست و متحد یا بهوسیله نهادها و سازمانهای سیاسی، حقوقی و مالی بینالمللی، در نهایت به شکل مستقیم با تأسیس پایگاه نظامی و استقرار نیروهای خود در این مناطق و سرمایهگذاری در شرکتهای خصوصی و دولتی در زیرساختهای این کشورها بهخصوص در بخش انرژی تأمین میشود.
تغییر شرایط بینالمللی و پدیداری رویدادهایی چون انقلابهای رنگی در گرجستان و قرقیزستان که نقش آمریکا در آن بارز بود و وقوع حادثه یازده سپتامبر، به اهمیت منطقه افزوده و اهداف آمریکا را در گسترهای وسیعتر تعریف کرده است.
رویکرد آمریکا در آسیای مرکزی و قفقاز در نیمه اول از نخستین دهه قرن جدید، تحت تأثیر سلطه نومحافظهکاران بر سیاست خارجی آمریکا، شکلی تجدیدنظرطلبانه به خود گرفت. بدین معنا که در این سالها همزمان با طرح خاورمیانه بزرگ، رهبران آمریکا به ایجاد برخی تحولات اساسی در ساختار قدرت کشورهای منطقه تمایل نشان دادند. فرض نومحافظهکاران این بود که شکلگیری دولتهای به اصطلاح دموکراتیک بهجای دولتهای استبدادی، میتواند از گسترش رویکردهای بنیادگرایانه جلوگیری کند.
جنگ برضد تروریسم با اهداف پنهانی، ورود آمریکا را به حوزه نفوذ روسیه با حضور نیروهای ناتو و آمریکا توجیه میکرد. از این رهگذر، برپایی پایگاههای نظامی در کشورهای آسیای مرکزی، قدم نخست در راستای نیل به اهداف بهشمار میآمد. بهعبارتی، میتوان بیان داشت که تا قبل از واقعه یازده سپتامبر، منافع آمریکا در آسیای مرکزی حول سه محور: جلوگیری از احیای نفوذ تاریخی روسیه، جلوگیری از نفوذ جمهوری اسلامی ایران، و کنترل منابع انرژی منطقه بود.
در سالهای اخیر، سیاست خارجی آمریکا نسبت به آسیای مرکزی عمدتاً تابعی از سیاست این کشور در قبال افغانستان بوده است. ایجاد شرایط منطقهای مطلوب برای خروج نیروهای ناتو از افغانستان که قرار است در سال ٢٠١٤ به وقوع بپیوندد، اولویت سیاست خارجی آمریکا در سالهای اخیر میباشد.
گفتنی است که در اواخر نوامبر ٢٠٠٩ کمیته پارلمانی آسیای مرکزی و قفقاز در کنگره آمریکا با برگزاری نشستی تخصصی، به بررسی راهبرد ایالات متحده آمریکا در این منطقه پرداخت. در نشست مذکور، ضمن تأکید بر افتتاح شبکه توزیع شمالی برای حملونقل محمولههای نظامی و غیرنظامی به افغانستان از طریق آسیای مرکزی و با توجه به منافع آمریکا در حوزه انرژی منطقه، بر اهمیت نفوذ واشنگتن در آسیای مرکزی تأکید شد. یکی از مطالبات اعضای این کمیته از دولت آمریکا، بسط نفوذش در منطقه از طریق توسعه روابط دوجانبه بوده است. در این راستا، راهبردهایی نیز برای توسعه و تقویت روابط ارائه نمودند.
گفتنی است که هریک از دولتهای آمریکا بهمنظور حل مشکلات این کشور، طرحهای خود را به شکلی دنبال میکردند و دولت فعلی باراک اوباما نیز بهمنظور حفظ سمتوسوی عمومی و تداوم سیاستهای ایالات متحده، تلاشهای خود را بر اجرایی کردن سه برنامه کلیدی متمرکز کرده است: شبکه انتقال شمالی*، جاده ابریشم جدید، و طرحهای مبارزه با مواد مخدر در آسیای مرکزی. همه این موارد نشاندهنده تلاش واشنگتن برای پیدا کردن جای پا در آسیای مرکزی میباشد که خود این برنامهها در بسیاری از جهات در تضاد با منافع ملی مسکو، تهران، و پکن است.
نکته نگرانکننده در این رابطه این است که همراه با استفاده آمریکا و غرب از مسیر امن شمالی برای تأمین تدارکات در افغانستان، واشنگتن تلاش فزایندهای را برای پیشبرد حضور آینده خود در آسیای مرکزی انجام میدهد، بهطوریکه شبکههای حضور این کشور در منطقه بهطور قابل ملاحظهای درحال گسترش است.
از سوی دیگر، هدف اصلی ایده «جاده ابریشم جدید» تأمین حضور بلندمدت ایالات متحده در منطقه و جهتگیری مجدد اقتصاد کشورهای آسیای مرکزی بهسمت جنوب است که از نظر استراتژیستهای آمریکایی، رشد اقتصادی افغانستان از طریق گسترش روابط این کشور با همسایگان آسیای مرکزی و جنوبی آن، ثبات دولت طرفدار آمریکا در افغانستان را تأمین خواهد کرد که این امر حفظ پایگاههای نظامی غرب را در این کشور پس از سال 2014 تضمین میکند.
برای روسیه، ایران، و چین در استراتژی جاده ابریشم جدید، جنبههای منفی دیگری نیز پیشبینی شده است؛ ازجمله ایده ادغام اقتصادی آسیای مرکزی و جنوبی است که میزان تأثیرگذاری روسیه، ایران، و چین را در مؤلفههای اقتصادی این منطقه کاهش میدهد.
اجرای پروژههای زیربنایی بزرگ همراه با دیگر اقدامات آمریکا و غرب، موجب تنوع بخشیدن به صادرات مواد خام از آسیای مرکزی بهسوی این کشورها و دور زدن روسیه، ایران، و چین خواهد شد. در ضمن، آزادسازی کنترل مرز کشورهای آسیای مرکزی با افغانستان، تشدید جریان مواد مخدر، افراطگرایی، و افزایش جرم و جنایت را در حاشیه جنوبی کشورهای مستقل مشترکالمنافع، بهدنبال خواهد داشت.
در بازخوانی استراتژی اوباما در منطقه درمییابیم که اهداف استراتژیک آمریکا در آسیای مرکزی در حوزه سیاسی، بر جداسازی این منطقه از روسیه، چین، و ایران متمرکز شده است. در ضمن، واشنگتن درحال گسترش نفوذ خود در حوزه اقتصادی و جهتگیری مجدد از سمت منطقه جنوب آسیا بهسوی آسیای مرکزی و قفقاز بهمنظور دسترسی به منابع هیدروکربن حوزه خزر و همچنین شکلدهی زیرساختهای نظامی خود در نزدیکی مرزهای داخلی بازیگران بزرگ ژئوپلیتیک، ازجمله: روسیه، ایران، چین، و هند است.
*شبکه انتقال شمالی که از روسیه و کشورهای آسیای مرکزی عبور میکند، در بهار سال 2009 راهاندازی شد و کانالی تکمیلی برای تأمین تدارکات جناح نظامی غرب در افغانستان همراه با مسیر جادهای قبلی از طریق پاکستان و پروازهای مستقیم به این کشور محسوب میشود.
نظر شما