بازتعریف روابط ایران و چین برمبنای روابط فرهنگی ـ تمدنی دو کشور
بازتعریف روابط ایران و چین برمبنای روابط فرهنگی ـ تمدنی دو کشور
دوشنبه 25 مهر1390

تحولات دهههای اخیر در حوزة روابط بینالملل، حاکی از اهمیت مقولة فرهنگ در دستیابی به اهداف و بهبود روابط میان دولتهاست؛ بهنحویکه امروزه شاهد ظهور و تشکیل اتحادیههای فرهنگی در عرصة جهانی بوده تا از این طریق، زمینة تنازعات و چالشهای بینالمللی برطرف و موجب همگرایی دولتها و ملتها گردد.
ورود فرهنگ به عرصه سیاست خارجی مخصوصاً در مورد کشورهایی با تمدنهای کهن، مانند چین و ایران که از دیرباز روابط فرهنگی ـ تمدنی داشتهاند، میتواند سیاستزدگی حاکم بر واحدهای سیاسی دولت ـ ملتها را تلطیف کند و گفتمان جدیدی را در عرصه تدوین و تحلیل سیاست خارجی فراروی سیاستمداران و اندیشمندان قرار دهد.
این نوع نگرش به سیاست خارجی، استلزامات نظری و عملی خاصی به همراه دارد، ازجمله موجب میگردد که تعریف سیاست، نه منحصر در سطح و محدود به پدیدهای به نام دولت، بلکه بهمثابه پدیدهای در همه روابط، جلوهها و نهادهای اجتماعی تعریف شود.
در چنین چهارچوب مفهومی و ادراکی، سیاست بهعنوان یک حساسیت فرهنگی یک فعالیت نهادمند درک میشود و این باور شکل میگیرد که هر امر انسانی، فرهنگی است؛ و بنابراین نظم اجتماعی از طریق فرهنگ ساخته میشود و بازتولید میگردد. بر این اساس، چهرة زمخت سیاست و قدرت، بهوسیله ابزارها و روشهای فرهنگی، تلطیف میشود و زیرساختهای فرهنگی، موجب سامان دادن به فعالیتهای سیاسی در سطح سیاست داخلی و سیاست جهانی میگردد.
از اینرو، مهمترین امر در سیاست خارجی بهمنظور مهندسی روابط پایدار ایران و چین، شناسایی ساختار روابط دیرینه دو کشور و تعریف و بازتعریف آنها برای رسیدن به هویتی دوستانه است. این امر سبب میشود دو کشور نه بهعنوان دو دولت ـ ملت مجزا از هم تعریف شوند که منافع جدا از هم نیز دارند بلکه بهعنوان کنشگرانی که بخشهایی از تاریخ، هویت، فرهنگ و تمدن یکدیگر را حداقل در زمانهایی شکل دادهاند، در نظر گرفته شوند.
شاید بتوان مشابهت در آموزههای سیاست خارجی دو کشور مانند: مخالفت با استعمار و سلطهگری غرب، حمایت از جنبشها و نهضتهای آزادیبخش، تفسیر و دیدگاه مشترک در مقوله جهانی شدن را دلیلی برای نزدیکی فرهنگی ـ تمدنی و نوع نگاه دو ملت به مسائل جهان دانست.
در بازتعریف هویت کنشگری دو کشور نسبت به یکدیگر، شناسایی تاریخ روابط دو کشور، روابط فرهنگی ـ تمدنی ایران و چین میتواند نقش مهمی در تعریف هویت کنشگری آنها و همچنین ساختار روابط فیمابین ایفا نماید.
روابط فرهنگی دو کشور ایران و چین، تاریخی دیرینه داشته و به بیش از ۲۵۰۰ سال برمیگردد. در کنار دادوستد تجاری و روابط بازرگانی که از گذشتههای دور برقرار بوده، مبادلات تأثیرگذار و تأثیرپذیر فرهنگی، علمی و آموزشی بین دو کشور نیز جریان داشته است. اوج این روابط در دوران طلایی و بالندگی تجارت در مسیر جاده ابریشم وجود داشته است. از این طریق فرهنگ و هنر و حتی مذاهب مختلف ایرانی اعم از زرتشتی، مانوی، نسطوری، بودایی و اسلام از طریق جاده ابریشم وارد چین شده که آثار و نشانههای باقیمانده از آن دوران حکایت از عمق تأثیرگذاری فرهنگ ایرانی در حوزه تمدنی چین دارد.
خوب است بدانیم که در سلسله تانگ که دوره شکوفایی تمدن چین بوده، بهمنظور اتحاد بین ایران و چین، آیین زرتشت بهعنوان دینی دارای پیرو در چین حضور داشته است. آیین مانویت نیز بهعنوان دینی باستانی در دو کشور پیروانی داشته است، اما آنچه در این مجال و با توجه به شکلگیری حکومت اسلامی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران اهمیت زایدالوصفی دارد، حضور اسلام در دو کشور میباشد.
در تعیین تاریخ دقیق ورود اسلام به کشور چین میان مورخان اختلاف عقیده وجود دارد. آنچه مسلم است، جریان اصلی ورود و گسترش نفوذ اسلام در چین از دو مسیر دریایی و زمینی و بهوسیله تجارت صورت پذیرفته است.
اسلام مقارن با دوره تانگ (618ـ907 میلادی) توسط بازرگانان مسلمان ایرانی و عربتبار ساکن سواحل خلیجفارس و دریای عمان از مسیر دریایی وارد چین شد و در عصر دودمان سونگ (960ـ1279 میلادی)، بهتدریج، در امتداد ساحل به پیشروی خود ادامه داد و در شهرهای مهم شرق و جنوب شرقی آن سامان ریشه دوانید و بالاخره به نقاط شمالی چین نیز نفوذ کرد.
تمدن اسلامی چین حاصل تلفیق چندین تمدن است که تمدن ایرانی یکی از مهمترین آنها بهشمار میرود، که این امر، مدیون تعاملات چندین هزار ساله دو حوزه تمدنی میباشد.
در قرن هشتم عده زیادی از مسلمانان شیعه و سادات برای فرار از اذیت و آزار دودمان بنیامیه ابتدا به خراسان و سپس با احساس عدم امنیت در نواحی اسلامی، به چین هجرت نمودند. از آن پس مسلمانان ایرانی بهتدریج در سراسر چین پراکنده شدند.

این روند سالها بعد با حمله مغول به ایران تسریع شد؛ چراکه موجب گشایش راهها و مهاجرت مسلمانان ایرانی به چین و در نتیجه نفوذ فرهنگ و تمدن اسلامی و ایرانی شد و همچنین زمینه ترویج دین اسلام را در آنجا فراهم کرد. این امر بهخصوص در زمان حکومت قوبیلایقاآن از نوادگان چنگیزخان و بنیانگذار دودمان یوان چین مشهود است، که روزگار اقتدار ایرانیان مسلمان و اوج رشد و شکوفایی اسلام در سرزمین چین بود.
از اینرو، نهتنها اسلام در دوران دودمان قراخان، رنگ شیعه دارد، بلکه چهار طریقت بزرگ اسلامی صوفیان چین (جهریه، خوفیه، کبرویه و قادریه) نیز از نظر ریشههای مذهبی و چگونگی پیدایش و توسعه تا حدود زیادی با مکتب تشیع ارتباط دارند.
روابط ایران و چین در گذشته منحصر به موارد مطروحه نیست بلکه خدمات ایرانیان در زمینههای دانش پزشکی و دارویی چین، صنعت و هنرهای نگارگری و سفالگری نیز بسیار چشمگیر بوده است.
از آنچه گفته شد میتوان چنین نتیجه گرفت هر دو کشور ایران و چین دارای تاریخ و فرهنگ دیرینه بوده و تعامل بین دو کشور به دوران باستان برمیگردد. در طول هزاران سال، رفتوآمد دو کشور از طریق جاده ابریشم بهتدیج استحکام یافته است، این نزدیکی موجب ارتباط فرهنگی ـ تمدنی دو کشور شد، و به تبع آن هویت ایرانی با شدت و ضعف متفاوت در چین وارد گردید.
سرشت دولت ـ ملتها که از سال 1678 بهعنوان واحدهای سیاسی در پهنه گیتی مطرح شدند، با پیگیری منافع زودگذر مادی که انعکاسی از منافع طبقات خاصی از جوامع میباشد، سبب واگرایی هرچه بیشتر مردم جهان از یکدیگر شده است؛ امری که مخصوصاً در مورد تمدنهای کهنی همچون ایران و چین با پیشینه ارتباط فرهنگی ـ تمدنی غنی بسیار نامناسب است و لزوم بازتعریف هویت کنشگری دو کشور و ساختار روابط آنها بر مبنای روابط فرهنگی ـ تمدنی را بیش از پیش لازم میسازد.
برای پیگیری این مهم، بهدلیل نهادینه شدن منافع ملی دولت ـ ملتها که لزوماً منافع ملتها نیز نمیباشد، نمیتوان یکباره مدعی ساختارشکنی در روابط دو کشور شد. بلکه ارتباطات باید از سطح جوامع مدنی دو کشور آغاز گردد. با عمق و شدت یافتن روابط میان دو جامعه، دو ملت یکدیگر را برادران تمدنی میدانند که هویت فعلی آنها مدیون ارتباط فرهنگی ـ تمدنی گذشته آنها بوده است. دولتها نیز که برساختههایی غربی و بیگانه با فرهنگ دو کشور هستند نیز به تبع پاسخگویی به ملتها، لاجرم در تدوین سیاست خارجی خویش در روابط فیمابین، روابط فرهنگی ـ تمدنی کهن میان ایران و چین را لحاظ نموده تا ثبات بیشتری در روابط دو کشور مشاهده گردد.
نظر شما