بحران سوریه آینه تمام نمای چالشهای امنیتی اتحادیه اروپا

مقدمه
در روزهای اخیر دو اتفاق مهم در زمینه بحران سوریه در اتحادیه اروپا رخ داده است: نخست عدم توافق وزرای خارجه اتحادیه اروپا در نشست روز 27 مه 2013 در بروکسل برای تمدید تحریم تسلیحاتی سوریه و لغو خودکار ممنوعیت ارسال سلاح برای شورشیان این کشور و دوم تلاش هماهنگ بریتانیا و فرانسه برای مستندسازی استفاده حکومت سوریه از گاز سارین علیه مخالفان و ارجاع مستندات آن به سازمان ملل. اهمیت این تحولات از آنجا نشات میگیرد که اولی راه را برای تسلیح سنگین شورشیان از سوی کشورهای اروپایی و مشروعیتبخشی به اقدامات فرانسه و بریتانیا در این زمینه باز میکند و دومی به دنبال نشان دادن عبور حکومت بشار اسد از خط قرمز تعیین شده از سوی آمریکا و بریتانیاست. نتیجه طبیعی هر دو اقدام این خواهد بود که احتمال مداخله نظامی برخی کشورهای اروپایی به رهبری فرانسه و بریتانیا در سوریه افزایش یابد. صرفنظر از شکل و ابعاد، این سوال مطرح میشود که احتمال چنین مداخلهای چقدر است؟ اگر چنین مداخلهای صورت گیرد نقش آمریکا و ناتو در آن چیست؟ و آیا اصولا اتحادیه اروپا بدون ایالات متحده توان مداخله نظامی در پیرامون خود را دارد و میتواند پیامدهای آن را تحمل و مدیریت نماید؟ در ادامه تلاش میشود تا با تحلیل روابط اتحادیه اروپا با ایالات متحده در چهارچوب ناتو به این پرسشها پاسخ داده شود.
«بحران مالی» و «چرخش به سمت آسیا» پاشنه آشیل روابط فراآتلانتیکی
از زمان پایان جنگ سرد فاصله قدرت نظامی آمریکا با متحدان اروپاییاش روزبهروز بیشتر شده است. جنگ در عراق و افغانستان و تخصیص بودجه دفاعی کلان در یک دهه اخیر، ارتش آمریکا را نسبت به گذشته قدرتمندتر و باهوشتر نموده است. در حال حاضر این کشور ۴/۷ درصد تولید ناخالص داخلی خود را صرف هزینههای دفاعی میکند در حالیکه برای اکثر اعضای ناتو این رقم کمتر از ۲ درصد تولید ناخالص داخلی است.
این فاصله و هزینهکرد ناچیز دفاعی اروپا در گذشته هر چند مورد انتقاد مقامات آمریکایی بود اما این انتقادات نمودی عینی نمییافت. اما بحث تقسیم هزینهها و بار مسئولیت در ناتو و شکاف بین اروپا و آمریکا در این زمینه به سه دلیل نسبت به گذشته اهمیت بیشتری یافته و جدیتر شده است: نخست اینکه تهدیدات عمده فراروی آمریکا دیگر ریشه اروپایی ندارند و اعضای ناتو نیز نمیتوانند در رفع تهدیدات جدید فراروی آمریکا کمک مؤثری نمایند. به عنوان مثال افزایش بودجه نظامی چین بیش از پیش سیاست امنیتی آمریکا را آسیامحور نموده و از توان همراهی اروپا با آمریکا کاسته است. دوم اینکه ارتش آمریکا به سبب پیشرفتها و تجربه خود دیگر نیازی به جنگ ائتلافی ندارد و حتی کار با متحدان در جنگ برای آن سخت است. به عبارت دیگر اگر در گذشته نیاز بود تا مسئولیت مناطق جنگ به هریک از متحدان واگذار شود امروزه آمریکا به سبب تواناییهای خود به راحتی میتواند تمام مناطق را پوشش و مأموریت مربوطه را انجام دهد. و سوم و از همه مهمتر اینکه ریاضت اقتصادی نهتنها در اروپا بلکه در آمریکا به امری جدی و زمانبر تبدیل شده و به خاطر آن کاهش بودجه نظامی بسیار بیش از آنچه پیشبینی میشد در دستور کار دو طرف قرار گرفته است و بهخصوص آمریکا مصمم است تا از مسئولیتهای نظامی غیرضروری اما پرهزینه خود نسبت به اروپا بکاهد و از سواری مجانی آن جلوگیری کند. در این ارتباط نوع رفتار خود اروپا نیز مؤثر بوده و کاهش هرچه بیشتر بودجه دفاعی آن، آمریکا را به سوی رفتار تلافیجویانه سوق داده است.
دلایل فوق سبب شده تا آمریکا بهدنبال کاستن از ۸۰۰ هزار نیروی خود در قاره سبز باشد و اروپا را وادار سازد تا به ایجاد یک قطب اروپایی برای ناتو بپردازد. اما آمریکا به این تحول با دیده تردید مینگرد چراکه از نظر مقامات آمریکایی برای اروپا حفظ نظم بینالملل، عنصری تجملی است که تنها زمانی میارزد که مخالف جدی نداشته باشد وگرنه اروپا حاضر به پرداخت هزینه چه مالی و چه جانی نیست. علاوهبر این، اروپای دچار بحران مالی در شرایطی نیست که بتواند با افزودن بر هزینههای دفاعی و قبول نقش پررنگتر در اجرای عملیاتها و نه پشتیبانی از آنها انتظارات آمریکا را برآورده سازد.
ماحصل این شکافها خود را در لیبی نشان داد و عملیات ناتو در لیبی عصر جدیدی را در حیات این سازمان رقم زد مبنی بر اینکه دیگر آمریکا نقش رهبر و پیشرو را در عملیاتها برعهده نخواهد گرفت و مانند بسیاری از دیگر اعضا بیرون خواهد نشست و به کمکهای جانبی و پشتیبانیهای عملیاتی بسنده خواهد نمود. به عبارت دیگر جنگ لیبی نشان داد که نقش آمریکا در ناتو از رهبر به پشتیبان در حال تغییر است و آمریکا دیگر حاضر به ایفای نقش رهبری نیست و تنها تا حدی مداخله میکند که متحدانش شکست نخورند. بر این اساس آمریکا اصولاً هر مداخلهای را در چهارچوب مأموریتهای سازمان ملل و در کنار دیگر اعضای ناتو دنبال خواهد کرد که با نقش رهبری مرسوم آن بعد از پایان جنگ جهانی دوم تفاوت اساسی دارد.
علاوهبر کاهش نقش نظامی، نقش دیپلماتیک آمریکا در بحرانها نیز محدودتر و کمرنگتر شده است. نه در لیبی، مالی و سوریه، آمریکا اگرچه یک مشارکتکننده کلیدی است اما یک رهبر سیاسی و استراتژیک نیست و ما شاهد شکلگیری و پررنگ شدن محور فرانسه و انگلیس در سیاست دفاعی و امنیتی اروپا هستیم و انتظار میرود که این دو، شکل عملیاتهای آتی را مشخص نمایند. با این حال تضمینی نیست که فرانسه و بریتانیا هم رهبری تمام عملیاتهای آتی ناتو در پیرامون خود را برعهده گیرند و تفاوتهای عملیاتی و تمایزات سیاسی میتواند رهبران متعددی را در هر عملیات بهوجود آورد.
در کنار کاهش نقش نظامی و دیپلماتیک آمریکا متغیر دیگری نیز به نام افزایش قدرت نظامی روسیه مطرح است. در واقع درگیر شدن اروپا در پیرامون خود در زمانی رخ میدهد که با کاهش شدید بودجه دفاعی و افزایش قدرت نظامی روسیه روبهروست. این امر بدین معناست که اروپا توان لازم برای درگیریهای جدید نظیر درگیری در سوریه را ندارد و بیشتر تلاش میکند تا منابع و افراد خود را برای مقابله با متغیر مذکور و در موارد مربوط به اروپا مانند خرید هواپیماهای بدون سرنشین، اطلاعات، مراکز عملیاتی و مراکز ارتباطی هزینه نماید. نتیجه اینکه دیدگاه «ناتو جهانی» که بعد از جنگ سرد در اروپا گسترش یافت و این فکر که اروپا قادر به مداخله در هر کجای جهان خواهد بود کنار گذاشته خواهد شد.
جمعبندی
بحران سوریه به خوبی نشان میدهد که اتحادیه اروپا تا به امروز پاسخی برای این پرسش که بالاخره واکنش آن در قبال بحرانهایی چون بحران مذکور چه خواهد بود و چگونه بر چالشهای این چنینی در پیرامون خود غلبه خواهد کرد، نیافته است. بدیهی است که:
1. دفاع اروپایی به خاطر بحران اقتصادی و جابجایی قدرت در عرصه جهانی با تغییراتی به وسعت تغییرات پایان جنگ سرد روبهروست. تأثیر این گرایشها با پرهیز اوباما از سیاست بسیار مداخلهجویانه و ناتوانی اتحادیه اروپا در مهار بحران یورو تشدید شده و در نتیجه آن اتحاد فراآتلانتیک و دفاع جمعی و ملی اروپا در حال تغییر است. این تغییر تازه در بدو شروع است و با حضور هرچه بیشتر آمریکا در آسیا، ناتو به سازمانی منطقهای برای دفاع از اروپا و در بهترین حالت پیرامون آن تبدیل خواهد شد و اروپاییها به اندازه آمریکا و حتی بیشتر از آن در عملیاتهای ناتو نقش خواهند یافت.
2. عدم تصمیمگیری اتحادیه اروپا درباره تمدید تحریم تسلیحاتی سوریه و لغو شدن خودکار آنها بر فقدان انسجام اتحادیه اروپا در زمینه سیاست خارجی و امنیتی مشترک و بهخصوص سیاست دفاعی و امنیتی مشترک دلالت دارد. علاوه بر این، تلاشهای اروپا برای غلبه بر پیامدهای بحران مالی برای دفاع اروپایی تا به امروز ناموفق و «سیاست یک کاسه کردن و به اشتراک گذاشتن» ناتو که مخصوص اعضای اروپایی آن و بهترین نمونه این تلاشهاست ناکارآمد بوده است چراکه دول اروپایی در حمایت از تعهدات لفظی خود و تأمین بودجه برنامههای مشترک جدی نیستند. تفاوت دیدگاه در زمان و نحوه استفاده از قدرت نظامی نیز خود مانع دیگری بر سر راه سیاست مذکور است.
3. در بحبوحة بحران کوزوو بلر در سخنرانی مشهور خود چند معیار را برای مداخله مطرح کرد 1. به کاربستن تمام گزینههای دیپلماتیک، 2. آماده شدن برای پذیرش تبعات مداخله در درازمدت، و 3. تعهد به حضور در بعد از جنگ. با توجه به شرایطی که ذکر آن رفت این سوال مطرح میشود که آیا غرب واقعاً تمام گزینههای دیپلماتیک را بهکار گرفته است در حالیکه تا به امروز از پتانسیل ایران برای حل بحران سوریه بهره نگرفته و مانع حضور آن در مذاکرات شده است؟ آیا اروپا در حالیکه که آمریکا حاضر به حضور درازمدت در مناقشات خاورمیانه نیست، خود را برای چنین حضوری در سوریه آماده کرده است؟ و آیا وقتی فرانسه به دنبال خروج هرچه سریعتر از مالی است و لیبی به امان خود رها شده، میتوان از تعهد به حضور اروپا در دوران بعد از جنگ در سوریه صحبت به میان آورد؟. تجربه سالهای اخیر نیز نشان میدهد که اروپا هرگز نتوانسته بدون همراهی آمریکا در درگیریها پیروز شود. از این رو در زمانی که ناتو و آمریکا علاقهای به مداخله نظامی در سوریه ندارند، احتمال اینکه اروپا به تنهایی در این میدان پا بگذارد، بسیار کم است. با این وجود نباید تحرکات محور فرانسه ـ بریتانیا و استفاده آنها از اهرمهایی که در منطقه در اختیار دارند را از نظر دور داشت.
نظر شما