نبرد ایدئولوژیک قدرت
نبرد ایدئولوژیک قدرت
دوشنبه 7 اسفند 1391

در نگاهی مقدماتی از آنچه در جهان عرب در جریان است، میتوان گفت که نوعی جنگ ایدئولوژیک بر سر قدرت درگرفته است. اینکه این جنگ با چگونه سرانجامی روبهرو خواهد بود، هنوز زود است که دست به قضاوت زد. التهاب سیاسی، اجتماعی و فرهنگی که جهان عرب را تکان داده است ظاهراً تا رسیدن به نقطه تعادل راه درازی پیشرو دارد. سه حوزه را در جهان عرب باید بهصورت جداگانه در نظر گرفت و تحولات آن را تحت تأثیر آنچه به نام بهار عربی معروف شده است تحلیل کرد. این سه حوزه عبارتند از:
۱. حوزه شمال آفریقا یا مغرب عربی؛
۲. حوزه شمال شبهجزیره عرب شامل سوریه، لبنان، عراق و اردن هاشمی؛
۳. حوزه خلیجفارس و دریای عمان.
هرکدام از این مناطق جغرافیایی درون جهان عرب لااقل تاکنون واکنشهای متفاوتی در قبال بهار عربی از خود بروز دادهاند. کانون اصلی تحولخواهی که ابتدا از شمال آفریقا و بهصورت مشخصتر از تونس آغاز شده و مصر و لیبی را دگرگون کرد، همچنان در شمال آفریقا باقی مانده است و از قضا در همین منطقه است که میتواند آینده ساخت قدرت را در دنیای عرب رقم بزند. هرگاه توجه داشته باشیم که دو واژه در توصیف حرکتهای انقلابی در جهان عرب مورد توجه قرار گرفت، آنگاه بهدرستی درخواهیم یافت که چرا این دو واژه بهکار گرفته شدند. واژه بهار عربی و واژه بیداری اسلامی هر کدام بار معنایی خاص خود را بر تحولات دنیای عرب تحمیل کردهاند. این دو واژه حکایت از تقسیم ایدئولوژیک جوامع عربی ـ اسلامی دارند. دو جهانبینی را نشان میدهند، آنها ایدئولوژی دو طیف از جوامع عرب امروز هستند که هرکدام فهم خاص خود را از انقلاب و حرکتهای انقلابی دارند و آیندهای که برای طراحی نظامهای سیاسی ـ اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جوامع عرب در نظر دارند متأثر از جهانبینیای است که در پشت این دو واژه موضع گرفتهاند. در چنین نگاهی میتوان تصور کرد که قطببندی ایدئولوژیک دنیای عرب عمدتاً حول دو محور تمرکز نسبی یافته باشد:
۱. جناح اسلامگرا؛
۲. جناح سکولار و لیبرال.
جناح اسلامگرا در درون خودش دو گرایش اصلی را نمایندگی میکند. جناح میانهرو اخوانالمسلمین و جناح رادیکال و جهادی که بیشتر تحت تأثیر آموزههای سید قطب قرار داشته و فهم خاصی از جهاد دارد. جناح سکولار و لیبرال در جهان عرب که در گذشته حول محور قومیت عرب و نوعی شبهسوسیالیسم جهتگیری کرده بود، اکنون نگاه مثبتی به دنیای غرب دارد و فکر میکند در همکاری با آمریکا و اروپا میتواند مواضع خود را در قدرت تقویت کند و از اینروست که شعارهایش را هماهنگ با انتظارات غرب نظیر حقوق بشر، دموکراسی و حقوق شهروندی قطعنظر از جنسیت، قومیت و مذهب قرار داده است تا از این طریق حمایت جهان غرب را در کنار خود داشته باشد. با این حال، این طیف از گستردگی در سطحی که بتواند مشروعیت کاملی برای دستیابی به قدرت پیدا کند برخوردار نیست. درست به همین دلیل است که احساس میکند جناح اسلامگرای میانهرو حقش را ربوده است و دست به مقاومت زده است. بخش مهمی از ادامه ناآرامیها در کشورهای عرب ناشی از همین واقعیت است که جناح اسلامگرا و جناح سکولار نتوانستهاند با هم کنار بیایند و تن به نوعی توازن قدرت بدهند. هر دو طرف با نوعی انحصارطلبی از قدرت روبهرو شدهاند و نه توان انحصار کامل قدرت را از طریق صندوق رأی و شیوههای دموکراتیک دارند و نه آمادگی واگذاری بخشی از قدرت را به طرف مقابل پیدا کردهاند. نتیجه آن ادامه ناآرامیها و رفتوآمد و لشکرکشی خیابانی هواداران آنهاست.
لااقل میتوان گفت که در بخش مغرب عربی جدال ایدئولوژیک قدرت تاکنون از تثبیت قدرت در تونس و مصر جلوگیری کرده و تونس را در مسیری قرار داده که با ترور رهبر مخالفان، دولت اسلامگرا مجبور به کنارهگیری از قدرت شده است. هرچند که جریان «النهضه» بهعنوان جناح اصلی در جریان ایدئولوژیک با تفکر نزدیک به اخوان همچنان بر حفظ تمامیت قدرت نشئتگرفته از انتخابات دموکراتیک وفادار باقی مانده است و رفتن دولت و نخستوزیر تأثیر چندانی بر اراده سیاسی النهضه برای حفظ قدرت بر جای نگذاشته است، ولی حقیقت آن است که النهضه برنامه روشنی برای اداره مؤثر کشور تونس ارائه نداده است، اقتصاد کشور که تا حد زیادی به صنعت توریسم وابسته است لطمات جدی خورده و سرخوردگی در نسلی که انقلاب کرده و تحولی در زندگی و انتظارات برآورده نشدهاش احساس نمیکند روبه افزایش گذاشته است. در مصر نیز وضعیت کموبیش مشابه تونس است و میدان تحریر به مناسبتهای مختلف پر و خالی از جمعیت معترض میشود که احساس میکند چیزی از انقلاب نصیبش نشده است.
در شمال جزیره العرب که تحولات حول محور سوریه تمرکز یافته است، بحران ایدئولوژیک جنبههای حادتری پیدا کرده است. جنگ قدرت در شکل مخربی جنبههای قومی و مذهبی پیدا کرده و رادیکالهای جهادی فرصت تاریخی بهدست آوردهاند که تحول قدرت را از مسیر طبیعی مورد انتظارش خارج سازند و آن را در قالب تضاد مذهبی قومی بین علویهای شیعه و اعراب سنیمذهب و قومیتهای اقلیت کرد، دروزی و مسیحی سازماندهی نمایند. تضادی که بالقوه از ظرفیت بالایی برای گسترش به لبنان و عراق برخوردار است و اگر راهحل معقولی برای آن یافت نشود و در تداوم خود مسیر بهار عربی را در تنور بیداری اسلامی نهتنها منحرف که آن را خواهد سوزاند. گذشته از این جهادگرهای نزدیک به القاعده که در سازمان «النصره» جمع شدهاند و سوریه را درگیر جنگ داخلی مخربی کردهاند از این توان برخوردارند که جنگ مذهبی ـ قومیشده را به سرتاسر منطقه بکشانند و حتی کشورهای غیرعرب را به نوعی درگیر آن سازند. روشن است که در چنین ظرفیتی جنگ قومی ـ مذهبیشده را میتوان در تمامی حوزه خلیج فارس گسترش داد و بهار عربی را به پاییز زودهنگام عربی و یا بدتر از آن به خزان عربی هدایت کرد.
با توجه به اینگونه واقعیتها است که میتوان گفت چالش ایدئولوژیک قدرت در جهان عرب به مراتب گستردهتر و خطرناکتر از آن چیزی است که ممکن است در مراحل اولیه بهنظر میآید. بدین معنا که از یک طرف جناح سکولار و لیبرال غربگرا را در مقابل اسلامگراها چه میانهروی اخوانی و چه جهادیستهای رادیکال القاعدهای قرار داده است و از طرف دیگر جناح اسلامی میانهرو و رادیکال را به رویارویی کشانده است. در این جدال هواداران قدرتهای قبلی نیز در کمین نشستهاند تا در کشاکش درگیریهای فرقهایشده بلکه بتوانند یکبار دیگر بخت یارشان شود و به بازسازی قدرت از دسترفته یا متزلزل توفیق یابند. اینکه کشورهای عربی که حتی حرکتهای انقلابی در آنها به ظاهر به ثمر هم رسیده است، همچنان در التهاب سیاسی باقی ماندهاند و سایر کشورها در انتظار رسیدن موج بهار عربی و یا بیداری اسلامی از خود بیتابی نشان میدهند، به این دلیل است که جوامع عرب به لحاظ ایدئولوژیک چندپاره شدهاند و نیروهای جدید برآمده از حرکتهای انقلابی نتوانستهاند از وسوسه قدرت انحصاری با توجیه ایدئولوژیک دست بردارند. مادامی که جهان عرب به فهم مشترکی از قدرت دست نیابد، التهاب سیاسی، اجتماعی در آن اجتنابناپذیر خواهد بود و به هر میزان که فضای ناآرام انقلابی ادامه بیابد، جهادگرانی که در کوره جنگ در افغانستان آبدیده شدهاند، فضای حیاتی برای عرضاندام را در اختیار خواهند داشت. اما خطر اینجاست که بیداری اسلامی یا بهار عربی از میان شعلههای جنگ شیعه و سنی عبور کند و جز تلی از خاکستر چیزی بر جای نگذارد.
نظر شما